هق هقاش کل اتاقو فرا گرفته بود
بی جون داشت وسایلاش رو میریخت توی ساک
دیگه نایی براش نمونده بود
بعد از رسیدن فکری ب ذهنش کل صداهای اتاق خاموش شد
ب انگشتر سیاه توی دست چپش نگاه کرد
با یاد آوردی اتفاقی ک قبلا افتاده و حتی اون انگشتر برای کیه میگرنش دوباره عود میکنه و بیجون روی زمین خالی بدون فرش فرود میاد
بعد از چن مین که انرژی میگیره بلند میشه و سریع تر وسایلش رو جمع میکنه
گوشیش رو از توی اتاق پسرک کش میره
وارد ی سایتی میشه و سریع بلیط مستقیم یک طرفه وی ای پی برای خدش گرفت
چمدونش رو برداشت و کیفش رو زد پشت کولش
از خونه خارج شد و سوار تاکسی ک گرفته بود شد
خاطراتش رو مرور میکنه
همه خاطره های شیرینی که توی رم داشته
باید بر همشون ی بوسه کوتاهی میزد و براش دست تکون میداد و میگفت من دارم میرم مراقب خدت باش
ساعت روی مچشو مرتب نگاه میکنه ت پاهاشو بر زمین بالا و پایین میکنه
تحمل داشت از بین میرفت
دیگه نمیتونست تحمل کنه باید هرچه سریع تر از شر اون شهر نفرین شده فرار میکرد
نفساش داشت کم میشد
با متوجه شدن اضطراری بودن موقعیت سریع اسپریش رو در میاره و چند پیس رو توی دهنش خالی میکنه
نفس راحتی میکشه و ولو میشه روی صندلی
خمیازه کوتاهی میکشه
_رسیدیم خانم
از توی کیف پولم چندتا کاغذ در میاره چند برگ بهش میده کاغذی که هیچ ارزشی نداشت ولی همه پول صداش میکردند
از تاکسی خارج میشه
چمدون و کیفش رو در میاره
وارد فرودگاه میشه به قسمت رزرواسیون میره
بلیط هاش رو میگیره و از اون قسمت دور میشه
وارد سالن انتظار میشه و بعد از دقایقی پروازش اعلام شد
به سمت مقصدش رفت
چمدوناش رو تحویل داد و کیفش رو روی شونش تنظیم کرد
از توی راهروی مرگش رد شد و وارد هواپیما شد
داشت وارد قسمت وی ای پی میشد ک صدایی گفت
_هرکسی نمیتونه وارد قسمت وی ای پی شه برو سراغ صندلی خدت
برگه بلیطو بالا اورد
دستاشو روی قسمت وی ای پی بلیط گذاشت
زیر لب زمزمه کرد
+چشمای کورتو باز کن
صندلی رو پیدا کرد و روش نشست
عوفف خیلی خسته بود
گوشیش رو روشن میکنه بیش از ۱۰ تا میس کال از دست رفته و بیشتر از ۱۰۰ تا پیام جونگ کوک فرستاده بود
توی همه پیاما عصبانیت شعله ور بودند
دخترک بی توجه به نامزدش پیام موردنظرش رو نوشت و گوشی رو خاموش کرد
بعد از ساعاتی طولانی ندایی به چشماش کوبیده شد
از خواب ناز پرید و به اطراف نیم نگاهی کرد
به مقصد رسیده بود
توی شهرش بود
توی شهر رویاهاش
شهر آرزوهاش
از هواپیما خارج شد و وارد سالن شد برای تحویل گرفتن چمدونش
با دیدن قیافه کسی که اصلا انتظارش نداشت شکه شد و پاهاش سست شد
درحال ی فرود سرد روی زمین بود که غول بزرگی هواپیماش رو توی هوا گرفت
دختر دستای پسر رو گرفت و با کمکش از جا بلند شد
زبونش بند امده بود فکر نمیکرد قرار بود اونجا ببینتش
_قراره از کره بری؟
+نه تازه از آمریکا برگشتم
_آمریکا بودی؟رفتی دنبال کارای شرکت مورد علاقت
+تو از کجا میدونی؟اصلا ما همو میشناسیم؟
با دیدن چمدونش از فرصت استفاده میکنه و میگه ببخشید من باید برم و به سمت دیگه ای فرار میکنه
فلش بک)
تهیونگ انگشتر رو به دختر میده و زمزمه میکنه
_پیشی کیوت من قول بده این انگشتر همیشه توی انگشتت باشه این هدیه من به توئه
+انگشتر؟خب برای چیه؟به چه مناسبت بهم میدیش؟
_این یه یادگاری که به یادت بیاره چقدر عاشقتم
پایان فکش بک)
چمدونش رو برمیداره
از فرودگاه خارج میشه صبح بود ساعت ۴ صبح وقت این بود که بره مدرسه جدید
برش زمانی-
از خونه زد بیرون
کیفش رو روی کولش تنظیم کرد
تاکسی گرفت و به سمت مدرسه رفت
با دیدن فاصله نزدیک خونه تا مدرسه تعجب کرد خیلی نزدیک بود فقط چند قدم
وارد مدرسه شد
نگا های خیره مثل همیشه روش بودن
وارد سالن شد و به سمت دفتر مدیر قدم برداشت
پسرا با دیدنش تشویقش و دخترا با دیدنش حسودی میکردن
نفس رو بیهوده میده بیرون
وارد دفتر میشه همزان با قیافه جینا مواجه میشه
اخماش مثل همیشه توی هم بود و استایلش همیشه دارک بود
قرار بود برای ی سال دیگ اذیت شه؟ چون خیلی خوشگل بود یا شاید خیلی پولدار یا حتی خیلی درسخون جوری که همه عاشقشن؟
رفت سمت میز مدیر
_جنیا دفعه بعد ببینم اخراجی
+سمم منو از چی میترسونی؟از اخراجی؟باشه اخراج کن
از اتاق خارج شد
پوکر ب رفتنش نگا کردم
+تو دانش اموز جدیدی درسته؟
ارم لب زد
_بله خودمم
پرونده اش رو میده به مدیر تا ثبت نامش رو تموم کنه
بعد از دقایق طولانی کاراش تموم میشه
از اتاق خارج میشه و به سمت کلاسش میره
دم در میایسته تا معلم بیاد
بعد از اینکه زنگ میخوره همه وارد کلاساشون میشن و معلما یکی یکی سالن رو طی میکنن
معلم کیم به سمت کلاس مورد نظرش قدم میچینه
با واضع شدن قیافش شکه میشه
قرار بود اون معلمش باشه؟
هزار بار به خودش لعنت فرستاد که چرا امده این مدرسه
......
پارت ۱..